شهر دزفول در کنار رودخانه دز بنا گردیده و نام آنرا از قلعه اي که به روزگار ساسانیان بر فراز پرتگاههاي شرقی مشرف بر رودخانه ساخته اند گرفته اند. این قلعه چندي بعد به زندان فراموشی تبدیل گشت، بدین معنی که زندانیان سیاسی و اشخاص مهمی را که نمی خواستند بقتل برسانند و در عین حال می بایست نام و خاطره آنان از اذهان محو شود به این قلعه می آوردند. در اینصورت هیچکس حق نداشت اسم این محبوسین را بر زبان بیاورد یا سراغی از آنها بگیرد. لااقل از زمان شاپور دوم این دژ چنین جایگاهی بوده و یکی از پادشاهان ارمنستان به نام ارشاك سوم و بعدها قباد پادشاه ساسانی در آن زندانی بوده اند.[۱]

محدوده جنوبی شهر قدیم دزفول 1960 Lockhart

نام دزفول

در قرون اولیه اسلامی پس از آنکه دو شهر مهم مجاور یعنی شوش و جندیشاپور رو به زوال و ویرانی گذاشت سکنه آنها کم کم دور این قلعه جمع شده و مرکز تجمعی درست کردند که بمرور ایام رونقی گرفت و به شهري تبدیل شد. این شهر را ابتدا «اندامشک» یا «اندالمشک» یا «قصر الروناش» می نامیدند. قصر الروناش از محله قلعه فعلی (جاي همان دژباستانی) تا مسجد جامع دزفول را در بر می گرفت. در قرون دهم و یازدهم میلادي (سوم و چهارم هجري) این شهر را «القنطره» (=پل) یا «القنطره الرومی» (=پل رومی) می نامیدند.

آنچه درباره ظاهر شدن کلمه «دزفول» در کتب تاریخ و جغرافیاي قدیمی بنظر رسیده این است که در حدود سال ۳۷۵ ه.ق نویسنده التقاسیم «دز» را یکی از توابع جندیشاپور دانسته است. در کتاب «مناقب اوحدالدین حامد بن ابی الفخر کرمانی» که از مؤلفات نیمه دوم قرن هفتم هجري است آورده شده که هنگامی که شیخ اوحدالدین در بغداد براهنمایی پیر و مراد خود شیخ رکن الدین سجاسی به ریاضت مشغول بود در نتیجه انقلابی درونی از این شهر به راه افتاده و به شهر «دزپول» رسید. در اینجا شیخ اوحدالدین با کمک و دستگیري مردي بنام «بوالعصاف» و همسرش دوباره نزد شیخ رکن الدین سجاسی بر می گردد. چون بنا به نوشته همان کتاب پیوستن اوحدالدین به شیخ رکن الدین در بغداد در حدود سال ۵۷۷ ه.ق. رخ داده بنابراین شهر دزفول در اواخر قرن ششم هجري به نام «دزپول» اشتهار داشته است. مولانا عبدالرحمن جامی (تولد ۸۱۷ - فوت ۸۹۸ ) در کتاب نفحات الانس وجه ملاقات شیخ نجم الدین کبري (مقتول در سال ۶۱۸ ه.ق) با شیخ اسماعیل قصري در خانقاهی در «دزپوهل» که متعلق به شخص اخیر بوده اشاره نموده و می نویسد که شیخ نجم الدین کبري از شیخ اسماعیل قصري خرقه گرفته و کراماتی از او دیده است.

در اوایل سده هفتم، یاقوت حموی شهر دزفول را «دزبُهل» خوانده و در کتاب «الحوادث الجامعیه» از شخصی به نام «اصیل محمد دزفولی شافعی» بحث شده و او را مردی صالح و مورد اعتقاد مردم معرفی می کند که در سال ۶۸۱ ه.ق فوت شده است. در آغاز قرن هشتم «حمدالله مستوفی» صاحب نزهه القلوب از دزفول و پل و قلعه آن یاد کرده و جهانگرد عرب «ابن بطوطه» مغربی در سفرنامه خود یکی از دروازه های شوشتر را «دسبول» نامیده است. با این ترتیب نام دزفول فقط در منابع تاریخی بعد از قرن هفتم هجری دیده می شود. بیشتر محققین برآنند که این نام از ترکیب دو واژه است: «دز» یا «دژ» و «فول» که احتمالاً معرّب پُل است.

تاریخ پس از اسلام

رویدادهای این منطقه می توان در دوره بعد از اسلام ذکر نمود اینست:

از هنگام فتح خوزستان به دست مسلمین، این استان پیوسته به وسیله حکومت بصره یا احیاناً کوفه اداره می شد و دزفول یکی از آبادیهای جندیشاپور بود و پس از ویرانی شهر اخیر از توابع شوشتر شد و حکام شوشتر از طرف خود نایبی به دزفول می فرستادند. ظاهراً از سده سیزدهم هجری است که گاه به گاه برای دزفول از مرکز ویژه ای گسیل شده است. بنابر روایات مختلف جندیشاپور در سال ۱۷ یا ۱۹ هجری به دست مسلمانان افتاد. یعقوب لیث در ۲۳ رجب سال ۲۶۲ پس از عقب نشینی در برابر سپاهیان «المعتمد علی الله» خلیفه عباسی به جندیشاپور آمد و هم در این شهر وفات یافت. در دوره دیلمان (آل بویه) خوزستان جزء متصرفات آنها بود و احمد بن بویه (معزالدوله) در سال ۳۳۳ ه_ .ق پس از فتح بصره اهواز و حدود آنرا بدست آورد. از آن پس خوزستان جزء متصرفات دیالمه بغداد (معزالدوله و عزالدوله بختیار) و سپس دیلمیان فارس (عضدالدوله و جانشینانش) بود.


قرن ۶ تا ۱۳ هجری

پس از آن در آغاز سده ششم خوزستان در دست امرای سلجوقی بود و چندی بعد دوباره بتصرف خلیفه عباسی درآمد. خوارزمشاهیان که از سال ۵۹۰ تا ۶۲۸ هجری قمری بر غرب ایران حکومت کردند روزگاری بر این سامان فرمانروا گردیدند. هلاکو خان مغول، یک سال پس از فتح بغداد یعنی سال ۶۵۷ هجری قمری بر عراق و خوزستان تسلط یافت. یوسف شاه بن آلب ارغوان پنجمین اتابک لرستان (لر بزرگ) به حکم (آبا قاخان) مغول (در سال ۶۶۳ به سلطنت رسیده) بر این دیار حکمروایی کرده و از آن پس تا حدود آخر قرن هفتم هجری خوزستان در دست اتابکان لر بوده است.

پس از آن خوزستان به دست سلسله آل مظفر فارس افتاد و شاه شجاع آل مظفر مدتی در شوشتر بسر برده و در این شهر جنگهایی نموده است. چندی بعد، در سال ۷۹۶ هجری قمری امیر تیمور به دزفول و شوشتر وارد و این دو شهر را بتصرف در آورد. صاحب روضه الصفا در این باره چنین می نگارد:

«حضرت صاحبقران چون در موضع دزفول نزول فرمود، دهدار شمس الدین سعادت دستبوس حاصل نمود بیست هزار خروار نقره برسم پیشکش تسلیم خازنان و آن حضرت از دزفول نهضت فرموده متوجه تستر(شوشتر) شد ... حضرت صاحبقران خواجه محمد سبزواری را به حکومت تستر بازداشت».

در مسافرت به دزفول، امیر تیمور کراماتی از سید سلطانعلی رود بند دید بشفاعت او اسرایی از الوار را که همراه خود به دزفول آورده و در صدد قتل عام آنان بود در شمال دزفول سکنی داد و اکنون اعقاب آنان به نام سیاهپوش معروفند. تا آخر دوره تیموریان خوزستان جزء متصرفات آنان بود. در اواخر دوره تیموري، سید محمد مشعشعی با شیخ محمد جزري شافعی که از طرف خاندان تیمور در شوشتر جاي گرفته و بر خوزستان حکومت می کرد به جنگ پرداخته و واسط و هویزه و خوزستان را از چنگ او بدر آورد. ( ۸۴۴ هجری قمری) از آن پس تمام خوزستان در دست مشعشعیان بود تا در سال ۹۴۴ هجری قمری شاه اسماعیل صفوي از عراق عرب به طرف هویزه رفت و پس از برچیدن بساط سلطنت سلطان فیاض پادشاه مشعشعی به جانب دزفول و شوشتر عطف عنان نمود. این شهریار شیخ محمد بن ملا قوام الدین رعناشی را به امارت دزفول و برادرش حاجی محمد را به حکومت شوشتر منصوب ساخت. بعدها خلیل الله بن شیخ محمد عم خویش را مقتول و خود حاکم دزفول و شوشتر گشت. شاه طهماسب (۹۸۴-۹۳۰) مدتها سید فاضل «میر عبدالوهاب بن میر اسد الله» از سادات مرعشی شوشتر را حاکم شرع و عرف دزفول نمود.

در سال ۱۰۴۲ (زمان شاه عباس دوم) واخشتو خان نامی که از سرداران گرجی تبار صفویه و مردی نیک اندیش و علاقه مند به عمران و آبادی بود والی خوزستان شد. او و خاندانش بیش از یکصد سال در خوزستان حکومت کردند. پس از او پسرش اصلان خان و بعد از وی بیجن خان (نواده واخشتو خان) حاکم شوشتر شد. از یادگارهای اصلان خان پسر واخشتو خان در دزفول کاریزی (قمش) بود که از چهار فرسنگی شمال شهر از آبدز جدا می شد و در جنوب شهر مزرعه قمش اصلان آباد را مشروب می ساخت. در سال ۱۱۲۶ بیجن خان از حکومت معزول و عبدالله خان (نواده دیگر واخشتو خان) حاکم شوشتر شد. چنانکه در تذکره دزفول آمده در این اوان مسجد لب خندق ساخته شد. در سال ۱۱۳۴ در آخرین روزهای حکومت صفویه، حاج محمد خان بن کلبعلی خان بن واخشتو خان حاکم شد و به دزفول آمد. تاریخ پانصد ساله خوزستان می نویسد:

«در سال ۱۱۳۵ که اصفهان به دست افاغنه افتاد شاه طهماسب دوم در قزوین به پادشاهی نشست و بیجن خان از طرف او حاکم کهگیلویه و ابوالفتح خان پسر بیجن خان حاکم شوشتر شد و این شخص مهر علی بیک بن کلبعلی خان بن واخشتو خان را حکومت دزفول داد. در این میان در سال ۱۱۳۷ شخصی از مردم بختیاری یا شوشتر خود را به نام صفی میرزا پسر شاه سلطانحسین نامید و به ادعای سلطنت برخاست و بساط حکومت در شوشتر و کهگیلویه راست کرد و در نتیجه فتنه ای به پا خاست که تا در آمدن نادر (۱۱۴۰) بطول انجامید. در آن هنگام حکومت شوشتر به دست اسفندیار بیک نامی بود که در تواریخ از او به نیکی یاد کرده اند این شخص تا سال ۱۱۴۲ که نادر برای اولین بار به خوزستان آمد حکومت کرد و پس از آن مطیع نادر گشت». چون کمی بعد اسفندیار بیک در گذشت، نادر مجدداً ابوالفتح خان را حکومت شوشتر داد ولی چندی پس از آن هنگامی که نادر سرگرم جنگ با قوای عثمانی بود و بغداد را در محاصره داشت فرمان حکومت شوشتر و دزفول را به نام عباسقلی بیک بن مرتضی بیک که وکیل مالیات این حدود بود صادر نمود. اندک زمانی بعد نادر در جنگ با عثمانی ها شکست خورد و ابوافتح خان بتحریک عده ای از سرداران نادر شورشی در شوشتر براه انداخت. در این ماجرا مردم دزفول به وسیله پیکی که خود دزفولی و مأمور رساندن خبر دروغ کشته شدن نادر و ایجاب آشوب بود حقیقت را دریافتند و در شورش شرکت نکردند. نتیجه آن شد که نادر پس از جبران شکست های اولیه خود از عثمانیها و با آسودگی خیال به قصد تنبیه سرکشان به خوزستان آمد و قتل عام و غارت عجیبی در شوشتر براه انداخت (۱۱۴۶ ه_ .ق) ولی مردم دزفول به یمن تدبیر عباسقلی بیک حاکم و به پاداش عدم دخالت در شورش مردم شوشتر از قهر فاتح افشاری در امان ماندند. عباسقلی بیک تا آخر دوره افشاریه حاکم دزفول و شوشتر بود. برعکس در زمان کریم خان زند، مردم دزفول به رقیب او علی مردانخان بن علی حیدر و سپس به زکی خان زند، که رانده درگاه کریم خان بود نزدیک شدند و شاید با کمک اعراب آل کثیر در صدد ایجاد بلوایی بودند که کریم خان در سال 1178 به دزفول آمد و قتل عام و غارتی براه انداخت که بقول مؤلف تذکره دزفول:

«تاریخ آمدن کریم خان به بلده دزفول عالمی خراب کرد = ۱۱۷۸».

متعاقب آن قحطی و طاعون وحشتناکی شهر را فرا گرفت. در سال ۱۱۸۵ بنا به نوشته مرحوم سید علی بن سید مرتضی در مقدمه کتاب مصباح المتهجدین حاکم این شهر خواجه ابوالقاسم بیکا نام داشت که مردی متقی و زاهد بوده است.

قاجاریه

در اوایل عهد قاجار، در زمان فتحعلیشاه، شیخ مهدی بن شیخ محمد رضا از خاندان شیخ الاسلام عاملی چند سالی حاکم شوشتر و دزفول بود و در شب ۲۸ رمضان ۱۲۲۰ به دست دشمنانش کشته شد. برادر ایشان شیخ احمد بن شیخ محمد رضا در آن هنگام شیخ الاسلام و حاکم شرع دزفول بودند. پس از آن در سال ۱۲۲۱ حکومت خوزستان همراه با کرمانشاهان از طرف فتحعلیشاه به فرزندش محمد علی میرزا دولتشاه سپرده شد و او نیز به ترتیب مهر قلیخان بن مصطفی خان دولو، محمد خان، و محمد صالح خان مکری (بانی قلعه صالح آباد که نام پیشین اندیمشک است) را از طرف خود برای حکومت دزفول تعیین نمود.

پس از مرگ دولتشاه (۱۲۳۷) حکومت خوزستان و نواحی دیگر غربی ایران به برادرش حسام السلطنه محمد تقی میرزا واگذار شد. حاکم بعدی محمد حسین میرزا حشمت الدوله فرزند دولتشاه بود که در سال ۱۲۴۵ به حکومت کرمانشاه و خوزستان رسید و از طرف او برادرش اسداله میرزا خوزستان را اداره می کرد.

فتحعلیشاه در سال ۱۲۴۴ از راه شیراز به بهبهان و شوشتر و بالاخره در سال ۱۲۴۶ به دزفول آمد و پنج روز در این شهر ماند. در این سال حجه الاسلام آقا شیخ محسن (جد اعلای خاندان معزی) رسماً مجتهد بزرگ دزفول شناخته شد و به نشر علوم دینیه و ترویج احکام شرعی و امر به معروف و نهی از منکر پرداخت.

در سال ۱۲۵۰ محمد شاه برادر خود بهرام میرزا معزالدوله را فرمانروای غرب ایران نمود، در زمان او شورش هایی در خوزستان روی داد که بوسیله ارتشی که توسط افسران انگلیسی از جمله (مستشرق و دیپلمات معروف که بعداً سفیر انگلیس در تهران شد) تربیت شده بود سرکوب گردید و راولنیسن به همین منظور به شوشتر آمد.

در سال ۱۲۵۲ بهرام میرزا معزول و منوچهر خان معتمدالدوله گرجی الاصل حاکم کرمانشاه و خوزستان و اصفهان و بختیاری گردید. این شخص یکی از حکام مقتدر و مستبد دوره قاجار است. او توانست شورش جدایی خواهانه محمد تقی خان چهار لنگ را که دامنه وسیعی گرفته و در شوشتر و دزفول هوا خواهانی پیدا کرده بود با شدت و قساوت سرکوب کند. شدت عمل او آنچنان بود که مناطق بسیاری از قراء شوشتر و دزفول خالی از سکنه شد. برادر او، سرتیپ سلیمان خان سهام الدوله در سال ۱۲۵۷ به دزفول آمد، سلیمان خان تا آن هنگام به آیین مسیح بود ولی با کراماتی که از مرحوم سید صدرالدین کاشف عارف بزرگوار دید به دست او به دین مبین اسلام مشرف گردید و از خود آثاری در دزفول به یادگار گذاشت که اگر چه غالباً از بین رفته ولی هنوز چندتایی از آن وجود دارد.

حاکم بعدی خانلر احتشام الدوله بود (سال ۱۲۶۷) که در زمان او جنگ ایران و انگلیس در خرمشهر (محمره) اتفاق افتاد (۱۲۷۳) در آن جنگ بر اثر سوء تدبیر این شاهزاده ارتش ایران شکست ناگواری را تحمل نمود. در واقع، خود شاهزاده در خرم آباد نشسته و خوزستان را به پسرش ابراهیم میرزا سپرده بود.

حاکم بعدی حاج علیخان ضیاء الملک (حاجب الدوله) بود که در سال ۱۲۷۸ حاکم خوزستان شد و همراه پسر خود صنیع الدوله (اعتماد السلطنه بعدی از رجال دانشمند دوره ناصری) مدتی در شوشتر و خوزستان بودند.

بعد از آن، در سال ۱۲۸۲ محمد ناصر خان ظهیر الدوله (پدر صفا علیشاه، عارف مشهور) حاکم خوزستان بود. بعداً حکومت خوزستان بعهده میرزا فتحعلی خان صاحب دیوان شیرازی از خانواده قوام الملک قرار گرفت و در سال ۱۲۸۷ میرزا زکی مستوفی آشتیانی ملقب به ضیاء الملک حاکم خوزستان بود. پس از آن در سال ۱۲۸۸ یحیی خان معتمدالملک (برادر میرزا حسین خان سپهسالار) حاکم خوزستان گردید و بعد از او حمزه میرزا حشمت الدوله حاکم خوزستان شد (۱۲۸۹). در سال ۱۲۹۹ هجری قمری حاکم خوزستان «نواب احتشام السلطنه» بود. از آن پس حکومت خوزستان به ظل السلطان رسید که از طرف خود شخصی بنام مظفر الملک را برای اداره امور آن گمارده بود.

از سال ۱۳۰۵ تا ۱۳۰۸ هجری قمری حسینعلی خان نظام السلطنه مافی خوزستان بود. این شخص از معدود والیان دوره قاجار است که به خود زحمت آمدن به خوزستان داد و در آبادی و عمران این سرزمین تا آنجا که توانست کوشید و نام نیکی از خود به یادگار گذاشت.

در سال ۱۳۰۹ هجری قمری حاکم خوزستان حاج غلامرضا خان آصف الدوله شاهسون (شهاب الملک) بود. نظام السلطنه بار دیگر از سال ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۴ هجری قمری حاکم خوزستان شد و در این سال جای خود را به میرزا احمد خان علاء الدوله از درباریان متکبر و مغرور قاجار داد. چون در آن زمان ناراحتی هایی در شوشتر بروز نموده بود علاء الدوله می خواست ضرب شصت و شدت عملی نشان دهد و حتی قصد به توپ بستن شهر را داشت اما مقاومت مردم و رهبری علمای شوشتر و دزفول نقشه او را عقیم نمود و پس از مدت کوتاهی با ناکامی ناچار به ترک خوزستان شد.

پس از علاء الدوله، (در همان سال ۱۳۱۴ هجری قمری) ساعد السلطنه همدانی (سردار اکرم قراگوزلو) حاکم خوزستان شد. این شخص آرامگاه مرحوم سید عبدالله داعی را در دزفول تجدید بنا نمود که هنوز باقی است. در سال های ۱۳۱۶ و ۱۳۲۰ هجری قمری حکومت خوزستان با شاهزاده عین الدوله بود که با سخت گیری و روحیه مستبد خود توانست نظم و تمشیتی به امور دهد. در سال ۱۳۲۶ (دوره استبداد صغیر) حاکم خوزستان سیف الدوله برادر عین الدوله بود و پس از او در سال ۱۳۲۷ فخر الملک حاکم خوزستان گردید. در این هنگام چندین سال بود که نظم و امنیت از خوزستان رخت بر بسته و در شهرهایی مانند شوشتر و دزفول در هر محله خان یا آقایی فعال ما یشاء بود.

با این ترتیب مقارن انقلاب مشروطیت که از قدرت دولت مرکزی حتی نامی نمانده بود خوزستان در چنگال پر قدرت شیخ خزعل خان گرفتار آمد که با اتکاء به ثروت و نفوذ خود و پشتیبانی دولت انگلیس بساط خیره سری در خوزستان گسترده و حتی برای شهرهای شوشتر و دزفول اشخاصی از نزدیکان خود را بعنوان حکومت یا جمع آوری مالیات می فرستاد.

اندکی بعد، مقارن جنگ بین المللی اول، بسیاری از نقاط خوزستان و از جمله دزفول بوسیله نیروهای نظامی انگلیس اشغال شد و ادارات سیاسی انگلیس و قونسولگری ها با کمال قدرت و بدون هیچ مانعی به فروانروایی پرداختند.[۲]

پانویس

  1. کریستن سن، آرتور (۱۳۳۲). ایران در زمان ساسانیان.
  2. امام، محمدعلی (۱۳۷۲). خاندان سادات گوشه.