بمبره تورو
بُمبِرَه تُرُّو (bombera torru) بنا به اعتقاد مردم موجودی بود از جنیان که خودش را بصورت آدمهای جورواجور و به شکل یکی از دوستان یا همسایگان و یا همکاران شخص در می آورد و موقع شب یا نزدیک صبح به در خانه او می رفت و به بهانه ای او را با خود همراه می کرد و در یک غافلگیری او را روی شانه های خود قلمدوش میکرد و به راه می افتاد و یواش یواش قدش بلند و بلند تر می شد. می گویند محل اختفای بمبره ترو دره ی تنگ و تاریکی بود حوالی تاسیسات کنونی آبیاری قدیم و قبرستان کاشفیه بنام " دره ی بمبره ترو" و تنها حربه ای هم که برای خلاصی از چنگ بمبره تورو بود گفتن چند بار جمله سـیـزَن جُـل دُوز اَرا نِـمِـک (به معنای جوالدوز و سنگ نمک) یا سیِزَن جُول دوُزَه بیاره بود که بمبره از آن جمله وحشت داشت. سوزن جوالدوز یا جلدوز نقش طلسم را برای بمبره ایفا می کرده است. بدین منظور باید سوزن جوالدوز رو در کفل یا قاد بمبره فرو کنند تا بدین ترتیب به صورت یک خر تغییر شکل بیابد.
برخی تُرُّو را به صورت تِرو terru و به معنای گوزو بیان کرده اند و در توضیح این موضوع هم گفته اند که بمبره در حین بزرگ شدن می گوزیده که به نظر صحیح نمی آید.
دز روزگاران گذشته شهر با غروب آفتاب کم کم در تاریکی فرو می رفت و خانه ها با نور کم شمع یا لمپا و فانوس روشن می شد . کوچه ها و گذرگاه ها اصولا وسیله ای برای روشنایی نداشتند.حتما در چنین حال و احوالی لحظاتی بعد از غروب آفتاب برای اینکه مانع حضور بچه ها در کوچه و پس کوچه ها شوند ، با ترفندی قصد داشتند تا آنان را که در عالم بچگی بازی و شیطنت را بر هر چیز ترجیح می دادند به داخل خانه ها بِکِشند ، لذا موجودات افسانه ای را ساخته و پرداخته اند تا بدین وسیله وادارشان نمایند که به محض تاریک شدنهوا به خانه بیایند و یا از خانه بیرون نروند.[۱]
حکایت
می گویند سالها پیش شخص زراعتکاری بنام آقای رضا پیازی با کسی زراعت گندم مشترکی داشت ،یک شب نیمه های شب شریکش به در خانه شان رفت و پس از بیدار کردنش به او گفت :رفتم سری به زراعتمان زدم دیدم هفت هشت گراز در زراعت گندممان خوابیده اند،من به تنهایی از پس آنها بر نمی آیم، بیا با هم برویم و آنها را تار و مار کنیم. با شنیدن این حرف مشهدی رضا فوری با او می رود که فکری به حال گرازها بکنند ولی در بین راه شریکش در یک چشم بهم زدن او را قلمدوش میکند به این بهانه که خواب آلودگی موجب خسته شدن مشهدی رضا و دیر رسیدنشان می شود، مشهدی رضا می بیند که لحظه به لحظه قامت قامت شریکش بلند تر میشود تا جایی که احساس می کند تمام دزفول را زیر پای خود می بیند و برای رهایی خود داد و فریاد می کند.
زنی از همسایگان مشهدی رضا تعریف کرده و گفته: ما آن شب در پشت بام خوابیده بودیم که صدای داد و فریاد مشهدی رضا بلند شد و همه از خواب بلند شده و به خیابان ریختندو مردم با فانوس و بردن گرز و هر سلاحی که داشتند به دنبال بمبره افتادند که شوهرم یکی از آنها بود،تا بالاخره نزدیک تانکر آبیاری قدیم بمبره ترو مجبور شد مشهدی رضا را زمین بیندازد و فرار کند. صبح یک لنگه کفش مشهدی رضا را از نزدیک محل خیمه کشان و لنگه دیگرش را از میان قبر های رودبند پیدا کردند،مشهدی رضا تا مدتها از این قضیه مریض بود.[۲]
پانویس
- ↑ محمدحسن روانبخش انصاری ،مریم مفتوح. «کتاب دزبانان».
- ↑ «موجوداتی بنام جن در باورهای مردم دزفول».